- حل کردن
- چاره اندیشی، چاره اندیشیدن
معنی حل کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- حل کردن
- گشودن باز گشودن، آمیختن، گداختن گشودن (عقده مشکل) باز کردن، مخلوط کردن چیزی با مانع، گداختن ذوب کردن
- حل کردن ((حَ کَ دَ))
- گشودن، آمیختن
- حل کردن
- Dissolve, Resolve, Settle, Solve
- حل کردن
- растворять , решать
- حل کردن
- auflösen, lösen
- حل کردن
- розчиняти , вирішувати , вирішувати
- حل کردن
- rozpuszczać, rozwiązywać
- حل کردن
- 溶解 , 解决
- حل کردن
- dissolver, resolver
- حل کردن
- dissolvere, risolvere
- حل کردن
- disolver, resolver
- حل کردن
- dissoudre, résoudre
- حل کردن
- oplossen
- حل کردن
- ละลาย , แก้ไข , แก้ไข
- حل کردن
- melarutkan, menyelesaikan, memecahkan
- حل کردن
- ذاب , حلّ
- حل کردن
- घोलना , हल करना , हल करना
- حل کردن
- להמיס , לפתור , לפתור
- حل کردن
- 溶かす , 解決する , 解決する , 解決する
- حل کردن
- 녹이다 , 해결하다
- حل کردن
- kutengeneza, kutatua
- حل کردن
- দ্রবীভূত করা , সমাধান করা
- حل کردن
- حل کرنا , حل کرنا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حلال کردن، از جرم و گناه کسی درگذشتن
ترابردن
گویکاندن گویه ساختن دارویی را بصورت حب در آوردن حب ساختن
کیف کردن، شعف، وجد، طرب
معین کردن
مراسم حج را بجا آوردن حج گزاردن، هنجیدن هنج گزاردن
احساس کردن
لاف زدن
محو کردن ستردن، کندن، خراشاندن، سایاندن سودن ساییدن، تراشیدن محو کردن، کندن شکل یا نوشته بر فلز و مانند آن حکاکی کردن
ترابردن، دریافتن گمان کردن نقل کردن و بردن چیزی از جایی بجای دیگر، توجیه کدرن تعبیر کردن قیاس کردن: (این مطلب را بر چه حمل میکنید ک)